مرحله اول مسابقه یک تصویر یک توصیف

مسابقه

با سلام به همراهان دنیای جادویی انتشارات سایه سیاه:
با مرحله اول از مسابقه یک تصویر یک توصیف تابستان ۱۴۰۱ در خدمتتون هستیم. از این هفته هر چهارشنبه یک تصویر در وبلاگ ما قرار می‌گیره و شما باید تصویر انتخابی را در یک جمله الی یک بند (یک الی ۷ خط) برای ما توصیف و در بخش کامنت های هر پست ارسال کنید.

و اما تصویر اول مسابقه یک تصویر یک توصیف:

مرحله اول مسابقه یک تصویر یک توصیف

نکته: در کامنت‌ها از یک ایمیل ثابت و نام برای شرکت در مسابقه استفاده کنید.
نکته: زمان ارسال کامنت و شرکت در مسابقه از روز چهارشنبه تا سه شنبه هفته اینده به مدت یک هفته قبل از برگزاری مرحله بعدی مسابقه می‌باشد
نکته: برای ارسال کامنت نیاز به ثبت نام در سایت نمی‌باشد
نکته: اگر ایمیل ندارید در جای ایمیل ادرس bshpublication@gmail.com قرار داده و در بخش ادرس وبسایت ایدی تلگرام خودتون قرار بدین.
نکته: تمام نظرات بعد از پست مرحله بعدی تایید و منتشر خواهند شد.

موفق باشید!

 

 

 

One thought on “مرحله اول مسابقه یک تصویر یک توصیف

  1. ملیکا خواجه نوری میگوید:

    برای رسیدن به هدفی که تنها تاریکی اش را می‌شناسم، بسیار از دست داده ام و بدست آوردم. حال، روی کوهی از پشیمانی ها و پیروزی ها ایستاده ام و حتی نور خورشید نیز نمی‌تواند مرا از این تاریکی و تنهایی نجات دهد…..

  2. Edward میگوید:

    بی توجه به کوه جنازه های زیر پایم، بی توجه به خورشید بی‌روح، بی توجه به دستان آغشته به خون و روح آغشته به گناهم.. نفس عمیقی کشیدم. ارامش، سرتاسر وجودم را فرا گرفت و درپوشی خیالی شد، بر روی تکه پاره های قلبم، بر روی اشک های نریخته شده و فریاد های نزده شده‌ ام. زندگی ام سرشار از تظاهر بود، سرشار از دروغ و دیگر چاره‌ای جز ادامه دادنش نداشتم، دروغ گفتن و دروغ گفتن و دروغ گفتن به خودم تا زمانی که دیگر تفاوت راست و دروغ، خنده و گریه و اشک و خون را از یکدیگر تشخیص ندهم.

  3. آریانا میگوید:

    در پایان نبرد، کمتر کسی است که سختی‌هایی که برای دستیابی به پیروزی را پشت سر گذاشته‌ای را ببیند. آنها فقط ایستادنت بر اوج را می‌بینند اما تو یارانی که برای رسیدنت به آن نقطه خود را فدا کرده اند را میبینی. در این زمان اشک‌هایت را پاک کن و قد راست کن و قهرمانی را نشانشان بده که انتظارش را دارند. هنوز نبردهای زیادی در پیش است.

  4. زهره میگوید:

    اینک سکوت زمینی با آرامش آسمان درهم آمیخته بود و راز زمین با اسرار ستارگان یکی شده بود، تنها عدالت بود که او صمیمانه و از اعماق قلبش جستجو می‌کرد. درک این مهم در همان لحظه‌های خلسه و عذاب برای او میسر شد. وقتی برخاست جوان ضعیفی بیش نبود، اما حالا برای باقی مانده عمرش به عنوان مبارزی جدی و مصمم برمی‌خاست در حالی که پشت سر خود زمین را با شمشیرهای فرو افتاده زینت می‌بخشید. روحش مملو از شادی بود و به دنبال آزادی می‌گشت. آسمان با ابرهای سپید تزئین شده بود و بالای سر او تا بی‌نهایت ادامه داشت و زمین بی‌صدا و آرام در آغوش آسمان فشرده می‌شد.

  5. هدیه جوکار میگوید:

    برای رسیدن به خورشیدی که نور نداشت، من پا روی تمام خود های ضعیف و قبلیم گذاشته ام و از من های قبلی، قله ای ساخته ام به بلندای تاریکی شب؛ تا اگر دستم به خورشید بی نور نرسید، لااقل ضعف هایم را کشته باشم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *